{my devil}
p4
(نویسنده: از اونجایی که حوصلم سر رفته بازم پارت میدم^^)
+ حس کردم یجا پارک کردن و بعد از چند دقیقه حرف زدن در پشت ون باز شد و من مثل فشنگ گونی رو کردم تو سرم و خودمو زدم ب خواب
ریچارد: ولم کنینننن بزارید بیام بیرونننن
(علامت ریچارد ×)
× در که بسته شد گونی رو از سرم در اوردم و نگاهی به پسره ی کنارم کردم
+ وقتی مطمئن شدم در بسته شد گونی رو از سرم در اوردن و نگاهی به پسره ی مو قرمز جلوم کردم
خوشگل بود با دیدنش یکم یاد چویا افتادم
× سلام...
+ سلام
× گوشه ی ون نشستم و پاهامو بغل کردم
سرمو گذاشتن رو پاهام و بی صدا گریه کردم
+ فکر کنم امگا باشه چون هم قد چویا بود و یه الفا زود نمیزنه زیر گریه البته حق داره گریه کنه ها ولی باز...
باشه حالا فهمیدم امگاس
+ ببین منم دزدیدن دارن میبرن همونجایی که تورو دارن میبرن
پس گریه نکن اگر همیشه تو این وضعیتا بشینی گریه کنی هیچی عوض نمیشه
× نگاهی بهش کردم و اروم گفتم
ریچارد...
+ چی?
× اسمم ریچارده...
+ منم دازایم
+ خیلی ترسیده بود
رفتم پیشش و بغلش کردم و گفتم
اروم باش چیزی نیست
× نمیدونم چجوری ولی تو بغلش خیلی حس ارامش گرفتم و خودمو بیشتر تو بغلش جا کردم که با تعجب نگاهم کرد
+ نگاهش کردم و نفس عمیقی کشیدم
داشت یخ میزد سویشرتمو در اوردن و انداختم روش
خیلی خوشگل بود
موهای قرمز تغریبا بلندی داشت و چشماش سبز بود
نگاهی به دستش کردم و واو چقدر زخم
یاد خودم افتادم
+ دستمو کشیدن رو زخماش که اخمش رفت تو هم و گفتم
درد داری?
× سرمو به نشانه ی اره تکون دادم و دیدم باند دستاشو در اورد و پیچید دور دستای من و واو چه زخمای عمیقی رو دستش بود
نگاهی به گردنش کردم و اونجا هم باند پیچی شده بود
× ببخشید این سوالو میپرسم....اگر میخوای میتونی جواب ندی
اون باندا برای چیه?
+ از سوالش تعجب کردم و سرمو کج کردم و به کل لال شدم
× نگاهی بهش کردم و فکر کنم ناراحت شد
گفتم
ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم...
+ چشمامو بستم و کلی خاطره ی وحشتناک از جلوم رد شد وقتی اون سوالو پرسید
خودم و زدم به خواب بعد از چند دقیقه اونم خوابید
منم خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم من و ریچارد تو با اتاق با یه تخت دو طبقه و کمد و دستشویی بودیم
شبیه زندان بود
(نویسنده: از اونجایی که حوصلم سر رفته بازم پارت میدم^^)
+ حس کردم یجا پارک کردن و بعد از چند دقیقه حرف زدن در پشت ون باز شد و من مثل فشنگ گونی رو کردم تو سرم و خودمو زدم ب خواب
ریچارد: ولم کنینننن بزارید بیام بیرونننن
(علامت ریچارد ×)
× در که بسته شد گونی رو از سرم در اوردم و نگاهی به پسره ی کنارم کردم
+ وقتی مطمئن شدم در بسته شد گونی رو از سرم در اوردن و نگاهی به پسره ی مو قرمز جلوم کردم
خوشگل بود با دیدنش یکم یاد چویا افتادم
× سلام...
+ سلام
× گوشه ی ون نشستم و پاهامو بغل کردم
سرمو گذاشتن رو پاهام و بی صدا گریه کردم
+ فکر کنم امگا باشه چون هم قد چویا بود و یه الفا زود نمیزنه زیر گریه البته حق داره گریه کنه ها ولی باز...
باشه حالا فهمیدم امگاس
+ ببین منم دزدیدن دارن میبرن همونجایی که تورو دارن میبرن
پس گریه نکن اگر همیشه تو این وضعیتا بشینی گریه کنی هیچی عوض نمیشه
× نگاهی بهش کردم و اروم گفتم
ریچارد...
+ چی?
× اسمم ریچارده...
+ منم دازایم
+ خیلی ترسیده بود
رفتم پیشش و بغلش کردم و گفتم
اروم باش چیزی نیست
× نمیدونم چجوری ولی تو بغلش خیلی حس ارامش گرفتم و خودمو بیشتر تو بغلش جا کردم که با تعجب نگاهم کرد
+ نگاهش کردم و نفس عمیقی کشیدم
داشت یخ میزد سویشرتمو در اوردن و انداختم روش
خیلی خوشگل بود
موهای قرمز تغریبا بلندی داشت و چشماش سبز بود
نگاهی به دستش کردم و واو چقدر زخم
یاد خودم افتادم
+ دستمو کشیدن رو زخماش که اخمش رفت تو هم و گفتم
درد داری?
× سرمو به نشانه ی اره تکون دادم و دیدم باند دستاشو در اورد و پیچید دور دستای من و واو چه زخمای عمیقی رو دستش بود
نگاهی به گردنش کردم و اونجا هم باند پیچی شده بود
× ببخشید این سوالو میپرسم....اگر میخوای میتونی جواب ندی
اون باندا برای چیه?
+ از سوالش تعجب کردم و سرمو کج کردم و به کل لال شدم
× نگاهی بهش کردم و فکر کنم ناراحت شد
گفتم
ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم...
+ چشمامو بستم و کلی خاطره ی وحشتناک از جلوم رد شد وقتی اون سوالو پرسید
خودم و زدم به خواب بعد از چند دقیقه اونم خوابید
منم خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیدم من و ریچارد تو با اتاق با یه تخت دو طبقه و کمد و دستشویی بودیم
شبیه زندان بود
۴.۰k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.